ماهیان را بحر نگذارد برون
خاكیان را بحر نگذارد درون
اصل ماهی زآب و، حیوان از گِل ست
حیله و تدبیر اینجا باطل ست
قفل زفت ست و گشاینده خدا
دست در تسلیم زن، و اندر رضا
ذره ذره گر شود مفتاحها
این گشایش نیست جز از كبریا
چون فراموشت شود تدبیر خویش
یابی آن بخت جوان از پیرِ خویش
چون فراموش خودی، یادت كنند
بنده گشتی، آنگه آزادت كنند
گر تو خواهی حرّی و دل زندگی
بندگی کن، بندگی کن، بندگی
از خودی بگذر که تا یابی خدا
فانی حق شو که تا یابی بقا
گر تو را باید وصال راستین
محو شو، والله اعلم بالیقین
مثنوی معنوی
دفتر 3